قصه های راست راستکی من

درد و دل نوشت... شاید هم زندگی نوشت...اصلا فقط "نوشت"اش مهم است.

قصه های راست راستکی من

درد و دل نوشت... شاید هم زندگی نوشت...اصلا فقط "نوشت"اش مهم است.

صاف زدن توی برجک

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۴ ب.ظ

اینبار قرار شد لجش را در بیاوریم. به قول بابا قرار شد صاف بزنیم وسط برجکش.خیلی حرص آدم را در می آورد . از همه ما کوچکتر است اما خداوند یک هوش استثنایی به او داده تا بتواند خوب ما را بچزاند بعد هم مثلا مردی کند و ما را هم آدم حساب کند. اما این بار فرق دارد کاری میکنم که خودش با دستهای خودش بیاورد و تحویل دهد. نمی گذارم مثل بستنی ها بشود . بنشیند تا همه مان بخوریم و بعد بستنی را در بیاورد شروع کند به لیسیدنش و آنقدر لفتش دهد که دهن همه ما که چشم دوخته ایم به چوب بستنی اش آب بیفتد. یا مثل تیله هایش که تا یک سال به هیچ کس نداد و حالا برایمان برنامه ریخته شنبه ها برای من یک ربع میتوانم کنم دوشنبه ها صادق و هادی پسر همسایه دونفره نیم ساعت و جمعه ها از صبح تا ظهر خودش با مرضیه.  دوچرخه اش که فقط فرهاد آخوندی می تواند جلویش بنشیند ولی حق ندارد دست به فرمان دوچرخه بگیرد . اصلا یک طوری شده همه به خاطر این همه خساست او ازش حساب می برند اما این بار حالش را میگیرم و نمی گذارم  قر توپش را بدهد وقتی ببیند ما برایمان مهم نیست هی پشت سرش راه نمی افتیم با یک لحن عاجزانه مدام بگوییم مهدی تروخدا ، مهدی ترو به قرآن جوووون خودت جووون مامانی ...یه دقیقه ببینم بهت میدم یا ...

الان جلویم ایستاده و دارد با توپش بازی میکند بابا دیروز برای تولدش خریده نامرد نگذاشت حتی یک روپایی بزنم. به من که هیچی حتی به مرضیه هم نداد یکبار بزند روی زمین و بیاید بالا. همین جور گرفته دستش و توی دستش می چرخاندش . مطمئنم حتی دیشب آن را روی زمین هم نگذاشته. نگاهی به صادق  میکنم  روی زمین به پشت افتاده هر دو پایش را آوره بالا مدام به هم میزند . زیر چشمی نگاهی به مهدی و توپش میکنم هنوز دارد آن را میچرخاند. برای اینکه حواسم را پرت کنم به تلوزیون نگاه میکنم بیگلی بیگلی را نشان می دهد ب صادق نگاه میکنم و میگویم کاش این گرگه این بیگلی بیگلی رو بگیره نه صادق؟ صادق هم نگاهی به من میکند و میگوید : آره هر وقت فلانی بهت داد این گرگه هم میگیردش حرصم از صادق در می آید که میخواهد نقشه ام را لو بدهد به مرضیه که توی چارچوب آشپزخانه ایستاده و به مهدی زل زل نگاه میکند با ابرو اشاره میکنم مرضیه هم نگاهش را از مهدی بر میدارد و با صدایی نازک که نشان دهنده اعتراضش هست میگوید:
- آقا صادق ! حواست باشه ها!
مهدی که انگار بوهایی برده می آید صاف می ایستد جلو من شروع میکند به رو پایی زدن من هم به او نگاه نمیکنم زل زده ام به تلوزیون حالا که میبیند فایده ای ندارد توپش را میگیرد بین دو دستش و با شستش میچرخاند و میگوید : 
- میکاسو اصله ها ایول
صادق بر میگردد که نگاهش کند که چشم غره اش میرود او هم دستی پرت میکند و به من می گوید :
- برو بابا!
 خیلی دلم میخواهد یکبار امتحانی هم که شده خواهش کنم اما خودم را منصرف میکنم.
مهدی می رود کنار مرضیه می نشیند شروع میکند به خالی بندی:
- مرضی میدونستی این توپه همون مارک توپای جام جهانیه همونیه که خدادا عزیزی باهاش گل زد
مرضیه هم که از دست مهدی ناراحت است و قهر کرده پشت چشمی نازک میکند دهانش را یک وری میگیرد می گوید:
- نه بابا ! راست میگی دلم آب افتاد
بعد دستش را به کمرش می زند و رو به مهدی با همان صدای جیغ جیغو اش می گوید:
- با هوش خان ! خداد عزیزی قبل جام جهانی به استرالیا گل زد 
بعد هم ادای مهدی را در آورد که جون خودت که مارک توپای جام جهانیه!
دلم خنک میشود و با لبخندی به مرضیه این حا گیریش را تایید میکنم مهدی که لبخند مرا میبیند به مرضیه میگوید:
ببین چه جنسی داره لا مصب دروغ نمیگم خیلی جنسش خوبه! مرضیه با اخم از کنارش بلند میشود و میرود سمت اتاقش.
مهدی انگار میخکوب شده بود ضربه های اصلی را من و مرضیه زده بودیم مانده بود صادق. زیر چشمی که نگاه به مهدی میکنم میبینم چشمهایش را کوچک کرده دستش را گذاشته بالای سرش توپ هم توی گودی چهار زانواش است. باو رم نمی شود توپ را قل میدهد سمت صادق و میگوید:
- صادق اون توپ میدی؟
صادق هم با چشمای گرد شده نگاهی به توپ به مهدی و آخرش به من میکند از یک طرف دارم لجم در آمده که مهدی را جان به جانش کنی همین تعارف کوچک را به من نمی کند و از طرفی هول کرده ام و نمی توانم به صادق اشاره کنم که تو پوزی یادش نرود.
صادق همین طور به تو پ که کنارش افتاده زل می زند کم کم مینشیند و بعد اخم میکند و میگوید:

- معلومه که نمی دم توپ تواِ به من چه ! چرا باید به تو خسیس بدم. ما دیگه هیچی به تو نمگیم بده نه توپتو میخوایم نه تیله هاتو نه بستنی هاتو حتی دو چرخه ات هم ارزونی خودت مگه نه بچه ها !

من که حال کرده ام با کلی کیفوری میگویم:
 -بله ما دیگه نیازی به وسایل تو نداریم شخصی مال خودته
مرضه هم سرش را از اتاق بیرون می آورد و میگوید:
- مگه چه تحفه این وسایلات که هی التماست کنیم؟
 مهدی از سر جایش بلند می شود و توپش را میگیرد توی بغلش و میدود توی اتاق و داد می زند:
- خیلی نامردین

به محض بسته شدن در همه مان جمع می شویم وسط اتاق کلی ذوق کرده ایم که نقشه مان گرفته صادق میگوید:
بچه ها فکر میکنید چی کار میکنه من هم میگویم:
خب معلومه خنگ خدا تا چند دقیقه دیگه میاد میگه بچه ها بریم تو کوچه یه گل کوچیک بزنیم
مرضیه می پرسد:
ما چی کار کنیم اونوقت ؟ دوباره حالش رو بگیریم
من میگویم:
- نه دیگه ادم شد بسشه گناه داره 
صادق هم ذوق میکند و دستهایش را به هم می مالد و میگوید :
- بچه ها فکر کنم دو چرخه و اینا هم دیگه حل باشه عمرا  نمی تونه قرش رو بریزه چون اگه قرشو بریزه چی میشه؟
من و مرضیه با هم میگوییم:
- می زنیم تو برجکش
من هم که ترس برم داشته مهدی بیرون بیاید و ما را ببیند که خوشحالیم می گویم:
بچه ها بیاین بشینیم جلو تلوزیون پشتتون رو هم بکنید به در اتاقش که فکر نکنه منتظرشیم .بعد که گفت بریم بیرون، من میگم بچه ها نظرتون چیه ؟اونوقت شمام خیلی عادی بگید باشه بد نیست .

هر سه مان مثل سینما می نشینیم جلو تلوزیون دارد آهنگ اول دون دون را نشان میدهد ما هم مثل همیشه با آن می خوانیم
الستون و گول میزنم ولستونم گول میزنم...

که صدای در اتاق مهدی می آید او هم دارد می خواند :
- دشمن دندوناشونم
منتظریم که بگوید اما هنوز ساکت است صادق دستش را تکان میدهد که یعنی چی شد پس؟ مرضیه با اشاره میگوید من بر میگردم و نگاهش میکنم مرضیه بر می گردد اما نمی دانم چرا نگاهش را بر نمیگرداند سمت تلوزیون می زند به پهلوی صادق که یعنی نگاه کن صادق هم که دارد شعر را هنوز میخواند نگاه میکند او هم دیگر نگاهش را بر نمی گرداند من هم که دارم میخوانم

آخ! چی بود؟ چی بود ؟شیشه نبود! پس چی شکست؟

سرم را بر میگردانم باورم نمی شود مهدی که دارد با صدای بلند میخواند السون و والسون قلب منو شیکستن چه شیطونایی هستن به ما لبخندی می زند ابرو میپراند روی سرش یک کلاه سفید و مشکی است یکی هم دستش است و آن را با انگشتش می چرخاند باورم نمی شود توپش را از وسط نصف کرده مرضیه جیغ میزند و صادق می گوید:
- آخه خره واسه چی نصفش کردی؟
مهدی هم می گوید:
- مال خودمه دوست داشتم

بعد به صادق نگاه میکند و میگوید:
- راستی قراره دوچرخه امم پنچر کنم و تیله هامو بریزم تو جوب بستنی هامم تو سطل آشغال مشکلی که نیست نه؟

ما نگاهی به هم میکنیم می رویم سمت مهدی و شروع میکنیم
مهدی ترو خدا !مهدی ترو قرآن !مهدی نکنیا !مهدی باشه؟مهدی....

و صاف میخورد توی برجکمان!

۹۲/۰۷/۱۸
طهورا احمدی

نظرات  (۱۷)

۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۴ جواد زلیکانی
سلام 
عالی بود  
منو به یاد بچگی ها و شیطنت هام انداخت.

دخترها

همیشه تاریخ مظلوم بوده اند

دیروز عده ایی می خواستند

انها را زنده به گور کنند

امروز عده ایی می خواهند انها را

زنده به شهوت کنند


پی نوشت:

روز دختر مبارک


دست من و تو نیست که نوکــــرش شــدیم
خیلی حسین زحمت ما را کشـــــیده است 

سلام بزرگوار...
به لطف حضرت ارباب فردا راهی کربلا هستم...
حلال بفرمایید...
التماس دعا
یا علی

پاسخ:
دلم خواست.....چقدر دیر....چقدر بد.....اما خوش به حال شما.
۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۴ کــربــ بلایی محـــــبــــــــ
سلام خداقوتـــــــ
عزاداریتون قبول
بروزم با . . .
" چهــــ سخت است خداحافظی با زائرانت "
اللهم الرزقنا کربـــــ بلا . . .
التماس دعا
یازهراکربـــــ بلا ان شاء الله


آی مردم بخدا نیست کسی بر تر از این
ازلی طینت اول تر و آخر تر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت زشانه ی معراج نبی بالاتر
بخدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این
دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بار نبوت همه در دست علی ست
"علی اکبر لطیفیان"
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سلام و تبریک عید به مومن خدا :)
پاسخ:
زىبا بود ممنون

بر شما هم عىد مبارک
الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین
سلام عید مبارک..ا
محتااج دعای خیرتان..یاعلی
پاسخ:
الحمدلله...

محتاج تراز شماىىم حاجت روا انشا الله
۳۰ مهر ۹۲ ، ۲۳:۰۱ سجاد عبدی
سلام

خدا قوت ...

ــــــــــــــــــــــــــــ

در خدمتیم با حرفی با شاهین نجفی ملعون :)
پاسخ:
سلام خدا بر قوتتان بىافزاىد
۳۰ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۴ فرزند خاک
سلام...
چشممان منهدم شد از فونت ریزتان...
امروز پنج ساعت متون داشتیم دیگر نکشیدم بخوانم...
بر میگردم...
التماس دعا
یاعلی مددی
پاسخ:
سلام به چشم درشتش مىکنىم اما به خدا ماىه اش ىه کنترل و مثبت است همىن....
برگردىد ...
حتما.
على ىارتان.
سلام دوباره خوندم
خیلی قشنگ بود!!
یاد و حال و هوای کودکی کردیم..
ممنون...یاعلی
پاسخ:
ممنون که دوباره خوندىد لطف دارىد....
اىشالا زنده باشن کودک درونتون رو مىگم
على ىارتون
سلام طهورا جان
بیا و بزن تو برجک من، چرا بچه رو اذیت می کنی! :))

..
واقعا منتظر موندم که مهدی خان قصه چه عکس العملی نشون میده..
گفتم الان داد و بیداد راه میندازه و تمام خونه رو به هم می ریزه..
خوب بود از این جهت که یاد بچگیام افتادم که اسباب بازی داشتن برتری ای به آدم میداد که نگو ونپرس..
بچه های الان کرور کرور اسباب بازی دارن..
تازه یاد عروسکم افتادم که یه بار افتاد توی جوب آب و مامانم یه فصل کتک منو زد یه فصل عورسک بدبختو شست..
...

ادامه بدید به نوشتن، که حال آدم را جا می آورد..
برای من که اینطور است..
منتظر کتابتون هستم، اول باید واسه من امضا کنید کتابتونو. جدی گفتم ها..
یا حق
پاسخ:
اىن سومىن باره که دارم جواب مىدم و اىنترنت پر....
سلام بر احلام عزىز
اگر مىدونستى من چقدر عاشق تعرىف کردن هستم حتما اىن کار رو نمىکردى تا نفس ضعىفم چاق و چله تر بشه

گفتى عروسک کردى کبابم....کتک رو نگو که نوستالوژى عىار بالاىى است


ادامه مىدم به امىد حقو امىدوارم واقعا خوب باشه....


در مورد کتاب چىزى نگم بهره...اىشالا تقدىم مىکنىم دو دستى اصلا سه دستى! ممنون از نگاهت
۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۴ سجاد عبدی

امروز امتحان ابراهیم...

امتحان اسماعیل ...

دیروز پرواز مسلم بر فراز دارالاماره ...

و اما امروز به بعد سه نقطه ( . . .)      !


عید قربان بر شما مبارک...
▌║█║Copyright ©sajjadabdi ▌║█║

پاسخ:
بر شما هم مبارک...
تا فونتش رو بزرگ نکنی، من یکی، نمی خونمش!!
[تهدید از نوع دوستانه]

درود

سال ها پیش گویا از بارگاه سایبری جنابمان عبور نموده بودید؛ خدمت رسیدیم تا دیدارتان را با بازدیدی پس داده باشیم.

یکی دو پست اخیر مطالعه گردید، مستدام باشید...
پاسخ:
به تارىخ پىوسته بودىد اما کنون حالتان را جا مى آورىم!!!!!!

سلامی مجدد :)

 

1. خدا رو شکر که وبلاگ باز تشخیص داده نشدم!

دلیل علاقه م به اینجا و پیگیری بخاطر علاقه م به داستان کوتاهه که وبلاگ شما مختص همین نوع نوشته هاست.

و چون خودم هم سودای نویسندگی در سر دارم دوس دارم کسب آگاهی و تجربه کنم از هم مسیران دیگه . . . بلاخره رقیب محسوب میشیم ! :)

2. علاقه به توصیف یه تعلق نسبیه. برخلاف استاد شما استاد من عاشق توصیفه و بیان جزئیات و کلی هم تشویق میکنه به این امر . . .البته ما اختصاصا در مسیر داستان کوتاه کار نمی کنیم.

3.من اخیرا با اینجا آشنا شدم و بالطبع اینقد نخوندمت که بدونم همیشه زاویه دیدت چی بوده اما چه اشکالی داره مدام اول شخص بنویسی؟!

به هرحال اینم خودش یه ویژگیه سبک شخصی محسوب میشه !

4. درسته که هدف تمرین نویسندگیه اما چون هر نویسنده ای برپایه ی هدفی قلم میزنه و اصولا هدف داستان رو داستان میکنه به نظرم هدفمند نوشتن و هم به عرصه ی تمرین بیارید.

5. نقطه ی اوج اتفاقا تو داستان کوتاه بیشتر تاثیرگذاره! داستان کوتاه کار یه رمان چند صد صفحه ای و تو چند پاراگراف میکنه و میشه ازین مزیت استفاده کرد و با نقطه ی اوج مخاطب و شگفت زده . . .

اگه " قفس " صادق چوبک و خونده باشید میبینید که تو یک صفحه چطور هدفمند و عالی کار کرده . . . هم حرفش و نمادین زده و هم این قدر برا همون یه صفحه خوب کار کرده که مخاطب تا یه هفته بعد خوانش هر وقت یادش میفته چندشش میشه !

.............................

ببخشید پرگوییمو! من ازون مخاطبای گیر و پررو هستم که همیشه حرفش و میزنه! :) انشالله شما صبورید به جسارتم!

چندی هم بگذره عادت می کنید البته :) :) :)

............................

موفق باشید. یا علی ع

پاسخ:
علىک سلامى مجدد
همه موردا به جا فقط در مورد هدف...ىه اصلى در اصول فقه دارىم که مىگه مقدمه واجب واجبه....اىنکه مى نوىسم تا نوىسا باشم نوىسا شدن هدف غاىى نىست مقدمه هدف مثلا هدفک شاىد عبارت من در آوردى خوبى باشه من سعى کردم به نوشتن نگاه ابزارى داشته باشم در واقع با نوىسا سدنم دنبال محقق کردن اىن ابزارم و از اىن ابزار مىخوام به عنوان تبلىغ استفاده کنم...به همىن شدت شعارى و لوس...
۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۰:۰۸ طهورا احمدی
طهورا به فرزانه 
ممنون که از توصىفام خوشت مىاد اما استاد من از توصىفام بدش مىاد
اىنکه فضاى خونه شماىل بچه ها توصىف نشده درسته و دلم مىخواست توصىف کنم و دلىلش رو ارجاعمىدم شما رو به آخرىن کامنتتتون در نوشته قبل:) 
بعد الان فقط آخر داستان مخاطب صفت بودى کلش رو نقاد صفت؟ اى بخشکى شانس:)))
ولى خودم از اول شخص نوشتن بدم اومده بس که اول شخص نوشتم شده ىوووووق!!

از همه غلط املاىىام معذرت مىخوام حتى تو خود داستانم چون با تبلت تاىپ کردن بسىار سخته و من صرفا خاطر عزىز شما اىن داستان رو وىراىش کردم و جواب کامنتها هم همىن طور( خواستم توجىح کرده باشم!!)

سلام بر شما

دست و پنجولتون درد نکنه این همه تایپ کردین:)

خواندیم . . . ولی مثل قبلی ها زیاد برایمان جذاب نبود . . .

نقطه ی اوج نداشت داستان... یعنی اون قسمتی که مخاطب و با خودش درگیر کنه و حسی و دراون برانگیزه . . .

داستان ها اهداف یا هدفی و دنبال می کنند که  اغلب آموزنده و آگاهی دهنده اس.  من بعد اتمام داستان به هدفی نرسیدم حتی به نازلترین هدف داستان یعنی سرگرمی ! این نظر کلی یه مخاطب بد سلیقه است :( شما به دل نگیر :)

 از توصیفات خوشم می یاد . . . اینکه با جزئیات توصیف کردید برام خیلی زیبا بود. ( البته جای توصیف هنوز داشت مثلا توصیف دقیق فضای خونه توصیف شکل و شمایل بچه ها یا افکار درونیشون و . . . اما خب اونجوری داستان از حالت کوتاه درمیومد دیگه)

انتهای داستان ابتکار جالبی بود . . . درواقع تنها نقطه ی داستان که لبخند رضایت روی لب مخاطب صفتم نشوند آخرش بود:)

برای این ابتکار احسنت :)

اینکه اول شخص هم نوشتید خیلی خوب بود. مخاطب وقتی به جای یکی از کاراکترها باشه و با داستان پیش بره خیلی بهتر ارتباط برقرار میشه.

 

ممنون. موید باشید و نویسا :)

.

راستی! طهورا والا شمایید؟؟؟!

پاسخ:
سلام به به عاشقتم در واقع عاشق همچىن خواننده هاىى هستم معلوم مىشه انصافا وبلاگ باز نىستى ممنون ممنون ممنون

راستش من توى داستانهام خىلى همه رو به انتقاد تشوىق نمىکنم اما به نقد چرا بازم ممنون که نقد مىکنى اما خداىىش تعرىفات بىشتر چسبىد 
نقطه اوج نداشتن داستان کاملا درسته اما فکر مىکنم به ىه نتىجه رسىدم توى داستان نوىسى اونم از نوع کوتاه و اون اىنکه داىتان کوتاه اگه نقطه اوج نداشته باشه خىلى حادثه فاجعه بارى اتفاق نمى افته هر چند که نقطه اوج به شدت به همراه شدن نوىسنده کمک مىکنه و البته صد در صد تاىىد مىکنم دنبال نقطه اوج نبودم و اىن داستان نقطه اوج نداره و 

دىگه اىنکه در مورد هدف بله حق مىدم که شما به نازلترىن هدف نرسىده باشىد چون براى خود من هم نوشتن اىن طور داستانها زىاد باب مىل نىست و از ىک جهت هست که همچىن مطالبى رو مى نوىسم ١: تمرىن کلاس بوده ٢: خاطره شخصى بوده که اىن مورد خاطره شخصى بود
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۸ سجاد عبدی
در انتظار ایستاده ام ...

اللهم عجل لولیک الفرج
معرفت نیست  در این قوم...خدا را سببی..
سلام بروزم..
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی