قصه های راست راستکی من

درد و دل نوشت... شاید هم زندگی نوشت...اصلا فقط "نوشت"اش مهم است.

قصه های راست راستکی من

درد و دل نوشت... شاید هم زندگی نوشت...اصلا فقط "نوشت"اش مهم است.

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

نمی دانم چرا انقدر زمان را دوست دارم. بله زمان را !«گلاب به روی مبارکتان با زمانه اشتباه نشودها»


یادم هست وقتی آن مریضی سخت آمده بود سراغم و حسابی لهم کرده بود عمل جراحی فقط یک هفته عقب افتاد اما چقدر تلخ زمان برایم گذشت بعد از عمل و سختی هایش هم همین طور... اما گذشت ... و خدا را شکر که گذشت...که اگر نمی گذشت و من می خواستم همیشه آن دردها را داشته باشم چه می شد؟

 یا مثلا ایام کنکور چقدر سخت و پر استرس گذشت...اما گذشت....و خدا را شکر که گذشت ....که اگر نمی گذشت و من میخواستم همه آن استرسها را دائما داشته باشم چه می شد؟

یا مثلا روز مرگ برادر تا خود سالش چقدر غم بار گذشت...اما گذشت .... و خدا را شکر که گذشت ... که اگر نمیگذشت حالا تعفن جنازه ام هم توی این دنیا دیگر وجود نداشت .... 


                

برای این چیزها عاشق زمان هستم ....اما .... اما .... اما....

ای وای از گذشتن رجب که گذشت و چه بد شد که گذشت و ای کاش نمی گذشت!
ای وای گذشتن شعبان که گذشت و چه بد شد که گذشت و ای کاش نمی گذشت!
ای وای گذشتن رمضان که گذشت و چه بد شد که دارد میگذردو ای کاش نمی گذشت!

اما همه این خاطرات از گذشتن زمان و به تلخی یاد کردنشان هم باز خوبی هایی دارد چرا که اگر نمی گذشت طعم خوش سلام و وداع رمضان را نمی فهمیدم .اگر نمی گذشت می دانم که گلایه میکردم از خدا که چگونه بر یک ماه ثابت آن هم در مهمانی تو سر کنم!!!؟«مثل صبر بر طعام واحد»
هر چه هست چه پر برکت است این گذشتن ها رغم خوردن تقدیرها....

اما...

اگر آن دنیا اگر عاقبتت به خیر باشد که خوشا به حالت از نگذشتن و شکر کن که زمانی نیست
اما امان از نامه اعمال رسوایی!
امان از نگذشتن...امان از زمانی که زمان نباشد...خدایا چگونه بر فراقت صبر کنم در حالی که هیچ چیز نخواهد گذشت تا امیدی در دلم باشد... هیهات ....
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــهات
ما ذلک ظن بک
خدایا یا زمان را مگیر یا امیدم را یا خودت را!

۳ نظر ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۵۶
طهورا احمدی