غم ریز
دست کشید روی سرش.حس خوبی بود موهای بلند قهوه ایش که از فرط لخت بودن هیچ وقت حالت نمیگرفت وزبان زد همه خانواده بود حالا روی سرش نبودند او کچل شده بود.
گل مریم خواهرش نازمریم را دوست داشت. اما هیچوقت نمی دانست انقدر زیاد به او علاقمند است . از وقتی او رفته دلش می خواهد تلفنی هم که شده با او صحبت کند و بگوید که چقدر ناراحت است از اینکه سر اسباب بازیهایش موهای او را میکشیده و چقدر دلش میخواهد برای اولین بار بابت تک هایی که توی مدرسه آورده و او را تحقیر کرده عذر خواهی کند. دلش میخواست بنشیند یک دل سیر برایش گریه کند و بگوید من نمی خواستم موهای فرفری مشکیت کهشانه هم تویش نمی رفت را مسخره کنم و همه اش تقصیر سینا پسر همسایه است . چون به مامان زهرا که میرسید همیشه می گفت :خاله! چرا موهای گل مریم انقدر نازن ولی موهای ناز مریم اینقدر بی ریختن!
صدای زنگ خانه بلند شد گل مریم رفت سمت در ، در را باز کرد ،ناز مریم بود که با پدر از بیمارستان بعد از یک ماه برگشته بودند. وقتی همدیگر را دیدند بهت زده به هم نگاه کردند بعد هم از ته دل خندیدند مثل آنوقتهایی که بابا برایشان شکلک در می آورد.
هر دویشان کچل شده بودند . ناز مریم به خاطر سرطان و گل مریم به خاطر ناز مریم!